💫📚💫📚 📚💫📚 💫📚 📚 ‌²‌جذاب ❤️ نویسنـده: ☺️ دکترِ راحیـل از در اتاق اومد بیرون و به راه مستقیمـش ادامه میداد که گوشی به دست سد راه دکتر شدم -ندا قطع کن بعدا بهت زنگ میزنم!! -دکتر اطفال؟! +بله بفرمایید -راحیلم، راحیل فرهمند حالش چطوره؟ +تبشون بالاست.. عجیبه سرما خوردگیشون آنچنان هم نیست که در اثر سرماخوردگی تبشون رفته باشه بالا.. گنگ نگاهشون کردم! یعنےچے؟! جمله ے اخـر تو ذهنم اکو شد!! "عجیبه،سرما خوردگیشون آنچنان هم نیست که در اثر سرماخوردگی تبشون رفته باشه بالا.." با مکث ادامه داد! +تنش روحی روانی به مراتب باعث اضطراب میشه و نتیجش تبٍ بالاست که الان مشاهده میشه! بازهم با مکث بین حرفاش ادامه داد! یا غم و اندوهه بسیار.. ادامه نداد و گذاشت به عهده ے خودم! داشتم زبون باز میکردم تا در جواب حرفهای دکتر چیزی گفته باشم امـا با چیزی که یادم اومد سرم تیر کشید دکتر با یه "با اجازتون" از کنارم رد شد و منو تو عالمِ پُرِ سوالم گذاشت!! یعنی؟! یعنی راحیلم از دلتنگی باباش اینجوری تب کرده؟! قربونت بره مامان!! قدم های بلندم به سمت اتاقی که راحیلم اون تو بود باعث شد زود برسم به در و دستگیرِه رو به سمت پایین بکشم و در باز شد!! دکترِ راحیـل از در اتاق اومد بیرون و به راه مستقیمـش ادامه میداد که گوشی به دست سد راه دکتر شدم -ندا قطع کن بعدا بهت زنگ میزنم!! -دکتر اطفال؟! +بله بفرمایید -راحیلم، راحیل فرهمند حالش چطوره؟ +تبشون بالاست.. عجیبه سرما خوردگیشون آنچنان هم نیست که در اثر سرماخوردگی تبشون رفته باشه بالا.. گنگ نگاهشون کردم! یعنےچے؟! جمله ے اخـر تو ذهنم اکو شد!! "عجیبه،سرما خوردگیشون آنچنان هم نیست که در اثر سرماخوردگی تبشون رفته باشه بالا.." با مکث ادامه داد! +تنش روحی روانی به مراتب باعث اضطراب میشه و نتیجش تبٍ بالاست که الان مشاهده میشه! بازهم با مکث بین حرفاش ادامه داد! یا غم و اندوهه بسیار.. ادامه نداد و گذاشت به عهده ے خودم! داشتم زبون باز میکردم تا در جواب حرفهای دکتر چیزی گفته باشم امـا با چیزی که یادم اومد سرم تیر کشید دکتر با یه "با اجازتون" از کنارم رد شد و منو تو عالمِ پُرِ سوالم گذاشت!! یعنی؟! یعنی راحیلم از دلتنگی باباش اینجوری تب کرده؟! قربونت بره مامان!! قدم های بلندم به سمت اتاقی که راحیلم اون تو بود شد زود برسم به دراتاق! دستگیرِه رو به سمت پایین کشیدم و در باز شد!! راحیلم سرحال و قبراق نشسته بود رو تخت! نشسته بود رو تخت و با دوتا از عروسکا هم بازی میکرد و برای خودش میخندید!! حالش خیلی بهتر شده بود الحمدلله تا اومدم تو اتاق چشمش افتاد روم و خندش رنگ گرفت.. رفتم سمتشو بغلش کردم با صدای بچه گانش به همه ے فکر و ذهن بچه گونش خنده ای از سر تحسین زدم!! +مامانی؟! راحیل بود که صدام میزد! +جانِ مامان؟ بابا تِی اوب میته؟ (بابا کی خوب میشه؟؟) -عزیزدل مامان کی گفته حال بابا بده؟ +خاله ندا بم دُفته بود وختے تو بیلون بودی!😢 (خاله ندا بهم گفته بود وقتی تو بیرون بودی!) بوسه ای به لپش زدم و زل زدم تو چشمای طوسیش! +مامان قربون شیرین زبونیت!!... 💌] .. ڪپے ممنوع⛔️ 💕☄💕☄💕☄💕☄💕☄ ✨ https://eitaa.com/asheqaneh_arefaneh✨ ☄💕☄💕☄💕☄💕☄💕