.
یکی از دوستان قدیمیم که معلم شده بود رو توی راه دیدم ایستادم درحین احوالپرسی متوجه چند بچه محصل ابتدایی شدم که رد میشدن!
یکیشون از اون طرف خیابون باصدای بلند به این دوستمون گفت:
بابام حالتو گرفت آدم شدی؟!
بخدا قسم در لحظه دیدم این معلم صورتش سرخ شد و فقط به بچه نگاه میکرد!
پرسیدم موضوع چیه؟!
گفت مادر این بچه دیروز اومد مدرسه به من گفت این پسر توی خونه منو اذیت میکنه شما یکم بترسونش!
مادرش که رفت لاله گوشش رو با دوانگشت کمی فشار دادم و قسم میخورد که حتی نپیچوندم و فقط فشار دادم!
امروز پدر بچه با دادو بیداد اومد مدرسه در ظاهر به قصد زدن من که با وساطت مدیر و سایر معلمها کوتاه اومد به شرطی که از بچش عذرخواهی کنم منم چون میدونیتم توبیخ میشم اجبارا اینکارو کردم اما همه دانش آموزها متوجه شدند!
این معلم گریه میکرد و به من میگفت تحقیر شدم.
ناراحت شدم و دلداریش دادم و از هم جدا شدیم.
اما من به جای مظلومیت اون معلم بیشتر داشتم به آینده اون بچه فکر میکردم...
با تحقیر معلم آینده بچه ها رو خراب نکنیم!
📌 خبر فوری سراسری
@fori_sarasari