گاه رفتن بهتر از ایستادن است
ایستادن پشت در بسته
ایستادن بر حال و اکنون و گذشته_____&
امید و انتظار
دو بال حرکت های ماست
و کسی که این دو را ندارد
به کجا میخواهد برود؟
میخواهم کمی بی غرض بنویسم و
رو راست با شما.
خودمانیم ما یا در پی سودا و غرض خود هستیم
یا که هم درد دوست داریم
و با این درد،حرکت میکنیم تا بیابیم و بنویسیم و بسازیم
اما ما خانه هایمان خراب است
و جایی برای سکنا و پناهِ ندانم هایمان نداریم
و هرکس را میابیم
غریبه و نا آشنای خود میبینیم.
هروز میخوابیم و بلند میشویم و گاه خسته و ملال این هروزگی جان ما را به ستوه می آورد و خشم و دشمنی و هیاهو بِراه می اندازیم تا کمی ملال و تکرار جان های ما آسوده بگیرد.
ما در نسبتی که نیافتیم با یکدیگر به جنگ بر می آییم و با یکدیگر به دشمنی و اختلاف بر می خیزیم و دست بر آنچه نداریم میگذاریم و بر سرش با یکدیگر گریبان
مال من است،مال من است می گیریم.
ما خسته ایم و از خستگی یکدیگر نمیپرسیم؛که چرا خسته ایم؟
و از چه روست که با یکدیگر توان گفت و گو و گشایش امور همدیگر را نداریم؟
ما نمی پرسیم
چون بی تعلقیم به داشته هایمان
که اگر تعلقی در میان داشتیم
به عاقبت و سرنوشت دوستان و کار ها و امور و داشته هایمان فکر میکردیم
و از گزند آفات و بیماریهای روزگار به فکر نگهداری و پاسبانی از یکدیگر و حاصل امورمان بر می آمدیم
و از خود میپرسیدیم،
و در این پرسش آینده دیگر پیش چشمانمان می نشست و در تکاپوی رسیدن به این آینده میگذشتیم و ایثار و محبت و دوستی و اخلاق را دوباره معنا میکردیم.
چرا که از عاقبت خود میهراسیدیم و به مرگ می اندیشیدیم و در اندیشه مرگ در پی یافتن چیز ها بر می آمدیم و به غایت و معنای و امور و کار های خود می اندیشیدیم.
ما متعلق به جهان بی تعلق تکنیک و تکنولوژی و مصرف هستیم
و معلوم نیست که جانمان در افق کدام آینده است و عزم و اراده های ما به کجا میرود.
اما در پی کورسو نوری عزم و اراده ای در جانمان یافتیم
و بعد در غروب سیل همه جانبه ملزومات و ضرورت های جهان جدید به گِل نشستیم
و چون بچه ای بی مادر در پی شیرخشک و شیر نا مادری،به گریه و غربت و گوشه نشینی نشستیم.
ما همه سرباز بودیم و در کلام و سخن پیری از سرزمین دیگر نقش و جایگاه خودمان را یافتیم و طمع و حرص و حسادت و دروغ را کنار گذاشتیم و در پی سرباز بودنمان عزمی در میان داشتیم و همه چیز را در پرتو نورِ سخن و وجود و بودش میافتیم.
اما او از میان رفت و سرباز دیگر بر مسند این کشتی نشست و فرزندان دیگر در این کشتی چشم گشودند و خود را میان سوراخ ها و عیوب این کشتی به آب افتاده یافتند و مجال یافتن و پرسیدن از غایت ساختن این کشتی و این راه را نیافتند.
ما همه بازیگریم و گاه قصه و داستان های خود را فراموش و سرگردان در صحنه این نمایش میگردیم،اما چَشمِ پُرسش و دوباره یافتن داشته هایمان و جایگاه امور و کارها را نمی یابیم و سرگردان تر با ملال و غربت به عالم و آدم دشنام می دهیم.
ایام ما به چند گونه رخ نمایانند و مینمایند
۱_ایام معمول و مرسوم
که اَیامِ تکرار و ملال و آسودگی ما است
که مردمان در پی روزمرگی و چرخیدن چرخ زمین می زیند و گاه سختی و گاه آسودگی
در زندگی خود میابند،ایام هرروزی ماست.
۲_ اما گاه صحنه نمایش به هم خورده و
اتفاق و واقعه و جنگ و زور و ستم و استعمار و استکبار و گاه سخن و ایثار از خودگذشتگی مردی بزرگ پتک وار و تکاندهنده ما را از روزمرگی برون
و ما را سَوا و غربالِ آزمونِ بودن یا نبودن در این صحنه میکند.
و در این میان نقش و معنای جمعی ما رقم می خورد و ما را در پی تغییر دگرگونی و ساختن و جنگیدن میبرد و گاه در این میان قهرمانان و منتظران و درد مندانِ صاحب خرد و عزم
نقش تاریخی خود را میابند و صحنه ها خلق می کنند و وجود هایی را متجلی و نمایان می کنند که نمایشگر نقش های گمشده ما هستند.
آری با آنها ما راهِ بنا و اساسِ نظم و مناسبات جدید خود را میابیم.
به قول حافظ:
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
انقلاب اسلامی ما نیز مجال دوباره ساختن و تفکر و تامل بر آینده و عالم دیگر بود
و هر چشمی مجال یافتن آن آینده را نیافت و آنچه هست و بود را محدود کوته نظری خود دید و یافت.
۳_اما وقت دیگر
ایام یاد است.
دوباره یافتن غایت هر آغاز
و تجدید عهد و پیمان و میثاق ما با ایام آغازین هر راه و تاریخ.