◾️صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت ◾️آسمان تیره شد از بسکه دل ماه گرفت ◾️بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت ◾️یک نفس گفت ؛ ولی آینه را آه گرفت ◾️ راه افتاد میسحا که نفس تازه کند ◾️زیر سنگینی گامش نفس راه گرفت ◾️خانه آوار شد و روی قدم هاش افتاد ◾️اشک هی آمد و تا پای قدمگاه گرفت ◾️سمت در رفت ولی در به تقلّا افتاد ◾️و از این حادثه یک فرصت کوتاه گرفت ◾️درب بسته شد و قلاب به پهلوش گرفت ◾️روضه ای شد که دل حضرت درگاه گرفت ◾️باز هم روضه دیوار و در و یک مادر... ◾️باز با دختر خود ذکر "وا اُمّاه " گرفت ◾️لحظه ای بر در این خانه به زانو افتاد ◾️"اشکِ بر فاطمه" را توشه  این راه گرفت ◾️وقت رفتن شده بود و سحرش آمده بود ◾️پا شد و جلوه ی "یا فالق الاصباح" گرفت ◾️ رفت معشوق خودش را بکشد در آغوش ◾️رفت و وقتی که تنش حالت دلخواه گرفت ◾️ بوسه ای زد به سرش تیغ و تنش آتش شد ◾️آتشی که به دل سنگ و پر کاه گرفت ◾️ مثل زهرا به زمین خورد و به سجده افتاد ◾️آنچنان که دل محراب  و دل ماه گرفت ◾️آه یک دست بر آن فرق شکسته که گذاشت ◾️خم شد و  دست به پهلوش به ناگاه گرفت ◾️ پا شد و رو به مدینه شد و با فاطمه گفت ◾️عاقبت حاجت خود را اسدالله گرفت 🏴 شاعر: رحمان نوازني «پایگاه شهید طیبه واعظی» @shahidvaezi