بسم رب الشهدا " هوای دمشق که به سرم خورد، چشم هایم را بستم. یک آن صدای زنگوله های کاروان اُسرا را شنیدم. اولین باری بود که شام بلا را می دیدم و چیزی جز قافله اسیران کربلا به چشمم نمی آمد. ما داشتیم از پله ها پایین می رفتیم، اما حس می کردم دارم روی خارهای بیابان قدم می گذارم. دست طوبی به دستم بود، اما فکر می کردم جسم افگار رقیه سه ساله را در کنارم دارم. اشک بود که غوره غوره از چشم های من و پدرم سرازیر می شد. گمانم او هم همین احساس مرا داشت. قدم هایم که باید بادوار به سوی سالن دیدار می رفت، از کُنده های زنجیرِ اسیرانِ شام سنگین شده بود." 📚 *خاتون و قوماندان* روایت زندگیِ *ام البنین حسینی*، همسر شهید علیرضا توسلی ( *ابوحامد* ) فرمانده لشکر فاطمیون🚩 🖊نویسنده: مریم قربان زاده 🇮🇷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷