سنندج بودیم؛ سد قشلاق. محل مأموریتمان درگیری شدید بود؛ گروهکهای ضدانقلاب بچههای سپاه را ذله کرده بودند. من و آقا یوسف مسئول صندوق رأیگیری بودیم. رزمندهها یکییکی میآمدند رأیشان را میانداختند داخل صندوق و میرفتند پی کارشان. دم غروب، آقا یوسف گیرمان انداخت. گفت: «برید سر کوه یکی از بچهها اونجاست، رأی اون رو هم بگیرید.» از سینهکش کوه بالا رفتیم و رأی را گرفتیم. هنوز نفسمان درنیامده، گفت: «نگهبان سد هم مونده باید برید رأی اون رو هم بگیرید.» بهانه آوردیم که دیگر شب شده و احتمال درگیری بالاست. کوتاه نیامد. گفت: «حیفه یک رأی هم مهمه.» رفتیم. نگهبان توی تاریکی شناسنامه به دست منتظر ایستاده بود. تا دیدمان، خنده دوید روی صورتش. آخرین رأی صندوق هم قسمت نگهبان شد. (حمیدرضا بیتقصیر دوست شهید یوسف براهنی فر)
منبع: کتاب «اثر انگشت» (خاطرات و وصایای شهدا در موضوع انتخابات)
✅
@hadianebasir