به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش کسی از آشنایان هم به دیدارش نمی آید بُوَد چشمش به در، تا کی اجل آید به دیدارش؟ علی از چشم زهرا چشم خود را بر نمی دارد مجسم می کند عشق وفداکاری و ایثارش کند اشک علی را پاک، با دستی که بشکسته نخواهد اشک مظلومی فرو ریزدبه رخسارش علی گه دربغل زانو، گهی سر بر سر زانوست تو گویی از جدایی می کند زهرا خبردارش به زحمت واکند چشم و،به سختی می نهد برهم رمق رفته دگر ازدیده ی تا صبح بیدارش ┏━━━ 🍃 💐 🍃 ━━━┓ @gadamgadamtabandegi ┗━━━ 💐 ━