#م.رمضان‌خانی کابوس، شناسنامهٔ افسردگی است! اصلا روایت داریم هرکس که کابوس نمی بیند از افسرده ها نیست ( قال نویسنده!) کابوس‌ها به چند دسته تقسیم می‌شوند. اولی کابوس‌های تکرار شونده هستند. یعنی یک مردم آزاری ماموریت دارد هروقت که می‌خوابی فیلمی تکراری را پِلِی کند. جالب است که مغز، با این‌همه ادعا هرشب می‌ترسد. بابا این را همین دیشب دیدی ، این ادا اصول‌ها دیگر چیست که در می‌آوری! این کابوس‌های تکراری معمولا ریشه در اتفاقی دارد که توی کودکی یا در گذشته تجربه کردید. شاید حتی خودتان به خاطر نیاورید، اما ضمیر ناخودآگاه لطف می‌کند و یادآوری می‌کند که چنین بدبختی‌ای را تجربه کردید! دومی کابوس‌هایی است که نمی‌دانی چه دیدی! به نظر من این ترسناک‌ترین نوع کابوس است. از خواب بیدار می‌شوی و فقط ترسیدی! احساس می‌کنی سایهٔ مرگ افتاده توی اتاق! اول تا چند ثانیه هنگ هستی. انگار خودت مردی و توی قبر بیدار شدی. چند لحظه منتظر نکیر و منکر می‌مانی و وقتی می‌بینی خبری نشد، می‌فهمی مشقی بوده! تازه این شروع ماجراست! با ترس می‌نشینی روی تخت و به قفسه سینهٔ بغل دستی‌ات نگاه می‌کنی تا ببینی بالا پایین می‌رود یا نه. حالا نوبت این است که بروی سروقت باقی اعضای خانواده؛ و تا وقتی نبض و قند و فشار خون تک تک افراد را چک نکنی آرام نمی‌گیری. سومی کابوس‌هایی هستند که از ترس شما می‌آیند. خدا نکند فوبیای چیزی را داشته باشید؛ تا با همان فوبیا، دو سه تا سکته ناقص به شما ندهد ول کن ماجرا نیست. مثلا ترس از ارتفاع دارید، هی می‌بینید از کوه پرت می‌شوید پایین! من خودم فوبیای این را دارم که مهمان دعوت کنم و یادم برود برنج دم کنم. لامصب ماه نیست بیاید برود کابوسش را نبینم. یکی نیست بگوید خب حالا برنج نپخته باشی، عهد قلقله میرزا که نیست. نهایت از رستوران سر کوچه می‌گیرید. مغز است دیگر... حرف حساب که حالی‌اش نمی‌شود. کابوس‌های بعدی خوراک فکر و خیال روزانه‌ات را تأمین می‌کنند! یک نفر نشسته آنجا با خودش دودوتا چهارتا می‌کند، به این نتیجه می‌رسد که ای بابا! این چند وقت چقدر کم اعصابش را ریختیم به هم! یک برنامه‌ای بچینیم... همان شب خواب می‌بینی سگ، بچه‌ات را گاز گرفته. صبح تا بچه برود مدرسه و برگردد نصف موهایت سفید شده. یا احیانا خواب می‌بینی همسرت خیانت کرده! واویلا اگر آن روز یک گربه ماده از جلوی ماشینش رد شود! ماجرا را خیلی باز نمی‌کنم! فقط اینکه بسوزد پدر تجربه! این یکی را نمی‌دانم بگذارم لای کابوس‌ها یا نه. اما از نظرم آنقدر دردناک است که باید اسمش را بیاوریم. کابوس‌های شیرینی که دلبستگی می‌آورد! مثلا خواب می‌بینی یک بچه جدید داری. آنقدر خواب زنده و حقیقی است که وقتی بیدار می‌شوی تا چند دقیقه دنبال بچه می‌گردی! خدا نیاورد آن لحظه‌ای که می‌فهمی خواب بوده. انگار که فرزندی را از دست دادی. مسئول اتصالات این کابوس، مردم‌آزارترین موجودی است که در دنیا وجود دارد! خب بی‌انصاف! نشستیم زندگی‌مان را می‌کنیم، این دیگر چه مدلش است؟! متاسفانه کابوس دیدن مداوم، آدم را از خوابیدن متنفر می‌کند. حالا هی از افسرده‌های اطراف‌تان بپرسید، چرا شب زود نمی‌خوابی؟ چرا صبح دیر بیدار می‌شوی؟ و.... مطمئن باشید ترجیح می‌دهد چشمش ازحدقه بیرون بزند تا اینکه مجبور شود تا صبح چند بار علائم حیاتی اطرافیان را چک کند! ✍م. رمضان خانی @gahi_ghalam