#رمان_فرار_از_جهنم 🔖📚
#پارت25
این قسمت: بودن یا نبودن
رمضان از نیمه گذشته بود
اونها شروع به برنامه ریزی، تبلیغ و هماهنگی کردن
پای بعضی از گروه های صلیب سرخ و فعالان حقوق بشر به مسجد باز شده بود🤝
توی سالن جلسات می نشستند و صبحت می کردند
یکی از این دفعات، گروهی از یهودی ها با لباس ها و کلاه های عجیب اومده بودند🤔
به شدت حس کنجکاویم تحریک شده بود … رفتم سراغ سعید👨
سعید پسر جوانی بود که توی مسجد با هم آشنا شده بودیم
خیلی خونگرم و مهربان بود و خیلی زود و راحت با همه ارتباط برقرار می کرد
به خاطر اخلاقش محبوب بود و من بیشتر رفتارهام رو از روی اون تقلید می کردم😍
رفتم سراغش، اینجا چه خبره سعید؟
همون طور که مشغول کار بود
هماهنگی های روز قدسه
و با هیجان ادامه داد، امسال مجمع یهودی های ضد صهیون هم میان .
چی هست؟🤨
چی؟
همین روز قدس که گفتی. چیه؟
با تعجب سرش رو آورد بالا … شوخی می کنی؟😳
بعد از کلی توضیح، با اشتیاق تمام گفت: تو هم میای؟🤩
سر تکان دادم و گفتم: نه😒
#ادامه_دارد...
#اینداستانواقعیاست...
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️
🔴
https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff