گام دوم انقلاب
👈همه چیز از آن شب شروع شد بخش پنجم5️⃣ 🔸اول وقت به راه افتادم، همه نشانی‌ها درست بود، وقتی
👈همه چیز از آن شب شروع شد بخش ششم6️⃣ 💥چمدان و کفش‌ها را به کفشداری مسجد گوهرشاد سپردیم و وارد شدیم. هنوز از پله‌های تالار مقابل ضریح پایین نیامده بودیم که ازدحام جمعیت را دید: 😳 این جمعیت انبوه، در این وقت شب این جا چه کار می‌کنند؟! 👈 این‌ها هم مثل من و شما برای ملاقات علی بن موسی الرضا(ع) به این جا آمده‌اند. 😀 اما من فکر می‌کردم ایشان تنها از من دعوت کرده‌اند که به دیدارشان بیایم، آن هم یک دیدار خصوصی! حالا... حالا توی این شلوغی، چه طور می‌توانیم از ایشان وقت ملاقات بگیریم؟ من دوست دارم ایشان را به تنهایی ملاقات کنم! 😊گفتم مگر ایشان شما را دعوت نکرده؟ - چرا. - پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد. - حالا ما چه طور خودمان را به ایشان معرفی کنیم؟ - او نیازی به معرفی ندارد، همان‌طور که قبلاً به دیدار تو آمده، خود او همین جا صدایت خواهد کرد. 🔸به خوبی می‌شد برق شگفتی و تعجب را در چشمان او دید، اما دیگر چیزی نپرسید و با هم از پله‌ها پایین رفتیم و به سمت ضریح حرکت کردیم، او نمی‌دانست که ضریح چیست! 😊 گفت: حتما ایشان در جای بلندی نشسته‌اند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو می‌کنند. - نه! - نکند این شخص، یک موجود خیالی است و وجود خارجی ندارد؟ ✋🏻 نه! کاملاً واقعی است. یک موجود خیالی نمی‌تواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنیا به دیدارش بیایی، آدرس این جا را هم به تو بدهد و بلیت رفت و برگشت تو را نیز برایت تأمین کند و ... 👈کم کم دیگر به ضریح نزدیک شده بودیم. ادامه دارد ... ✍ @hafezenevelayat