صدای مرد برایم آشنا بود...
دستش سمت چادرم میرود..چشمانم روی هم میرود.. تا میخواهد بکشد..با صدای فریاد کسی عقب می کشد.. جان از بدنم می رود وبیهوش می شوم اما صدا هارا هنوز میشونم:
_چیکار می کنی عوضی؟؟..دستت به چادر خواهر من خورده؟..چه گوهی داشتی می خوردی؟...
روی زمین می افتم..
صدای علی است..میدانم وقتی علی عصبانی میشود هیچ احد الناسی نمی تواند جلویش را بگیرد..
چشمانم بسته می شود و فرصت فکر را ازم میگیرد..
دنیای بیهوشی و تاریکی دنیای خوبی ست..شاید فرصت آرامش ذهن و قلب را به آدم می دهد.
با آبی که روی صورتم پاشیده می شود از دنیای بیهوشی بیرون می آیم..چشمانم بسته است اما صدا های اطرافم را میشنوم
_زهرا...زهرا جان بلند شو...بلند شد علی آقا اومد..نجات پیدا کردیم
صدای سارا است که با گریه حرف میزند.
_زهرا..آبجی بلند شو
و صدای مردی که فریاد می زند:
_علی آمبولانس اومد
صدای مرد آشنا بود
#داستان_متفاوت_از_عاشقی💔♨️💯
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴
https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff