امشب دلم برای حاج قاسم تنگ شد، دلم گرفت و فکر کردم آیا همه ژنرال‌های آمریکایی را هم به انتقام بکشیم کافیست؟ هرچند رستم دستان ما عاقبت به خیر شد و روحش در راه پاسداری و نگهبانی از ایران و ایرانیان آسمانی گشت و خونش در قلب ایرانشهر ریخته شد و پیکرش در مام میهن آرام گرفت، اما من طاقت دلتنگی اش را ندارم... احساس می کنم گمشده‌ای دارم، احساس می‌کنم چیزی بر دلم سنگینی می‌کند، احساس می کنم چشمم بی اختیار خیس می شود، احساس می کنم غریب شده‌ام، تنها شده‌ام، احساس می کنم یتیم شده ام... در این ۲۰ روز گمشده ای داشتم که هر چه دنبالش می‌گشتم پیدایش نمی‌کردم... چه زبانی که به انتقام نگشودیم و‌ چه دست‌هایی که به خونخواهی بلند نکردیم، اما این همه داستان ما نیست... روح بلند حاج قاسم و ابومهدی مهندس و آنهایی که در تجارت خونین صلیبی‌ها شهد شهادت نوشیدند و فدایی ما شدند گریبان دشمنان را خواهد گرفت و چنان کاری کنیم و چنان جنگ «پروانی» راه بیندازیم که تاریخ به خودش ندیده باشد... ما از نسل به «سند» زدگانیم، ما از نسل انتقامیم، ما از نسل ماندگاری در سخت‌ترین روزهای جهانیم، ما می‌مانیم و انتقام می‌گیریم.... . @gamedovomeenqelab