‌‍‌┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ روزی عارف کبیری در خانه‌اش نشسته بود. پیرمردی از روستایی دور به دیدن او آمد و گفت: چه بگویم که به خدا برسم و محبوب او شوم؟! عارف نگاهی به او کرد و گفت: خوش بگذران، با شادی‌ات خدا را نیایش کن. لحظاتی بعد مرد جوانی به حضور عارف رسید و گفت: چه کنم تا به خدا برسم؟ عارف گفت: زیاد خوش‌گذرانی نکن! جوان تشکر کرد و رفت. یکی از شاگردانش که آن جا نشسته بود گفت: استاد سرانجام معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه! عارف گفت: سالک روحانی به سوی خدا مانند بندبازی است که چوبی در دست دارد، گاهی آن چوب را به‌طرف راست و گاهی به‌طرف چپ می‌برد تا تعادل خود را روی بند نگه دارد. آن چوب را چوب تعادل گویند! 📎 💢 به خاطر بسپار که تعادل و میانه‌روی در امور به جا و درست را از دست ندهید! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff