حسین رفیق بچگیام🌺 این دلنوشته برای خیلی وقت پیش هاست،وقتی که حدودا کلاس هفتم بودم📚📜 یادمه اون زمان شب عاشورا که میشد بزرگترها حوضی از گل(خاک و آب و گلاب) درست می کردن و کنارش کلی هیزم میزاشتن🌹 صبح که میشد،کمی بعد از اینکه نماز صبح رو می خوندیم،یک نفر وارد حوض گل میشد و همه عزادارها رو سرتاپا گلی می کرد و بعد هیزم ها رو آتیش میزدن که مردم خودشون رو خشک کنن و این نشانه عزادار بودن سینه زن ها بود...💔 دیگه تا غروب با همین لباس گلی عزاداری می کردیم💔 و ما با همین خاطرات محرم و شب و روز عاشورا بزرگ می شدیم و الحمدلله تا الان تو این مسیر نوکری موندیم🌹 حالا که بچه های مسجد رو میبینم یاد کودکی های خودم میفتم🌹 با چه شور و شوقی هیئت می رفتیم و عاشق پرچم گرفتن توی دسته بودیم🌹🏴 امروز اما من از شهرستانمون خیلی دورم اما همینکه اینجا هم بین بچه مسجدی ها هستم خداروشکر می کنم و اینکه همون حال و هوای کودکی خودمون رو بین بچه های مسجد میبینم برام خیلی با ارزش و امیدوار کننده است🌹 شکر خدا را که در پناه حسینیم 🌹(علیه السلام) عالم پناه بهتر از اینجا ندیده است 🌺 ان شا✨الله✨ بچه های مسجد ما هم تا آخر تو این مسیر بمونن و در این راه افتخار مسجد و مجموعه ما باشن🌺 دعا می کنم بحق امام حسین🌹(علیه السلام)همه مون عاقبت بخیر بشیم و در پناه اهل بیت🌹(علیهم السلام)باشیم همیشه🌺 خدایا چنان کن سرانجام کار🌹 تو خوشنود باشی و ما رستگار...🌺 📜 🌹 🌺 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺🏴