✨️بــســم رب ؏ــشق✨️ ❤️رمان تلخ اما شیرین❤️ Part ²¹ ریحانه : وقتی ک بابا خبر بهوش اومدن رسول و داد انگار دنیارو بهم داده بودن ، بهترین خبری بود ک تو این چند روز شنیده بودم ، خیلی ذوق داشتم ک این خبرو ب همه بدم مخصوصا عزیز ولی مامان عطیه پیش دستی کرد و با صدای بلند و خنده و گریه ای ک با هم مخلوط بود گفت رسول .. رسول بهوش اومدهههه همونجا بود ک سریع پریدم بغل عمه ، عمه هم متقابلا دستشو دورم حلقه کرد و اشک شوق می‌ریخت و همراه اشکاش صدای خندش هم بلند شد با هم داشتیم میخندیدیم ک ی هو حواسم پرت رسول شد ک اگه برم بیمارستان و تحویلم نگیره چی؟ حقم داره خب ولی ... ولی هر جور شده من دلِ رسولو ب دست میارم و با این افکارم ب سمت اتاقم رفتم و حاضر شدم و راه افتادیم سمت بیمارستان میشه گف عزیز و مامان از دیشب تا الان ۱۸۰درجه تغییر تو رفتار و چهرشون بود ، خوشحال بودم از خوشحالیشون موقعیت : بیمارستان محمد : تو این فاصله ک ب عطیه و بچه ها زنگ زده بودم و خبر بهوش اومدن رسولو داده بودم داخل اتاق رسول نرفته بودم ینی میشه گف روم نشد وارد بشم منتظر موندم تا بقیه بیان تا فرصتی باشه تنها نرم ریحانه : رسیدیم بیمارستان همراه با بقیه وارد شدیم ، رسیدیم ب اتاقِ رسول و با بابا روب رو شدیم عزیز لب باز کرد و رو ب بابا گفت چشمت روشن مادر ، بابا هم با لبخند جوابشو داد ... با تقه ای ک عمو مهدی ب درِ اتاق رسول زد وارد شدیم ، نگاه ب چهره ی بی حالش کردم صورتش زخمی و کبود بود چشماش بسته بود ولی بعد چند ثانیه چشماشو باز کرد ، نگاهی ب دورش کرد جَو واسش سنگین بود ، کسی هیچی نمیگفت و رسولم چیزی نمیگفت تا اینکه سکوت رو عزیز شکوند و گفت : الهی دورت بگردم عزیزم ، حالت خوبه رسولم ؟ رسول زبون باز کردو گفت رسول : خوب..م عز..یز ببخ.شید نگرا..ن شدی قرب...ونت برم عزیز : خداروشکر ک حالت خوبه فداتشم ریحانه : رسول ی دفعه ک انگار چیزی یادش اومده باشه سر بلند کرد و با حالت نگران و پرسشگرانه ای گفت : ریحانه؟ حالش خوبه ؟ کجاست؟ ریحانه : با این حرف رسول سرمو با شدت آوردم بالا ک فک کنم مهره های گردنم همچین صدادادن ک همه شنیدن، چون عقب وایساده بودم نمیتونست ببینتم از خجالت پشت مامان قایم شده بودم پ.ن¹: رسول بهوش اومد..‌🙂 پ.ن²: ۱۸۰ درجه رفتارشون تغییر کرد پ.ن³: اشکِ شوق❤️ پ.ن⁴: با این حالش ، حالِ ریحانه رو هم میپرسه ... پ.ن⁵: خجالت میکشه از داداشش💔🥀 https://abzarek.ir/service-p/msg/1293930