از روزی که سیلی خوردی شش ماه گذشتهاست. تو در خانهی پدری زندگی میکنی و منتظر حکم دادگاهی.
هفتهای یکبار هم دخترت را میبینی. امروز قرار است ملاقاتش کنی! از اینکه مجبوری با شوهر خائنت رودررو بشوی حالت بد است. دنبال این هستی او را بچزانی. بدون اینکه بدانی از کجا به کجا رساندمت! حتی یادت نیست شروع بازی از چهارراه بود. و حال درونت دست کمی از زن مو قرمزی که عصبانیات کرد ندارد. او هم آن روز مهرهی دست نشاندهی من بود و خبر نداشت. تو هم مثل او افسرده هستی ولی گریه نمیکنی. وجودت پر از خشم و نفرت و انتقام است. صفاتی که من عاشقشان هستم. و بخاطر دارا بودنش دشمن قسم خوردهات شدم! روبروی آینه ایستادهای و به خطوط ریز زیر چشمهات نگاه میکنی. امروز قرار است روحت را تمام و کمال به من واگذار کنی. زل میزنم توی صورتت و میگویم:
«حالا نوبت توئه. صورت جوون و خوشگلت رو با اشک و غصه از بین نبر. وقتشه از اون انتقام بگیری..تو هم عین خودش شو. نباید از این مرد کم بیاری. اون زن اصلا به اندازهی تو زیبا نبود. فقط بیشتر به خودش میرسید.پس تو هم خودت رو نقاشی کن. تا شوهر بیخاصیتت بسوزه.تا بهش اثبات شه درّ نایابی رو از دست داد.»
رژ قرمز را از کیف لوازمت بیرون میآوری و با عزم قوی میگویی:« آره. نباید کم بیارم. بهش میفهمونم که خیلی ضرر کرد منو از دست داد.»
من با کلماتم روح زنگار بستهات را نوازش میکنم:
«بهترین لباست رو بپوش و زیباترین لاک رو بزن. تو باید از نظر اون خیلی زیبا بنظر برسی»
و تو سر تعظیم بر ارادهام فرود میآوری.
و این زنجیره ادامه خواهد داشت. تو با خیال آب کردن دل شوهر سابقت مرد زندار دیگری را به گناه میکشی و زن آن مرد، مرد دیگری را! من تمام تلاشم را میکنم تا بنیانتان را نابود کنم. برای رسیدن به این هدف هم خوب حوصله میکنم!
«به امید دیدارمان در روز رستاخیز»
پایان
ارسال این داستان بدون ذکر نام نویسنده و کپی بدون لینک کانال اشکال شرعی و قانونی دارد.
💥
@ghalamdaaran💥
🔱
🔥💀
🔱🔥💀
🔥🔱🔥💀
🔱🔥🔱🔥💀
🔥🔱🔥🔱🔥🔱