آتش که النگه میزند سینۀ ماست
دریا که چو موج میزند دیدۀ ماست
این کوزهگران که کوزهها میسازند
از خاک برادران دیرینۀ ماست
ما شیرۀ تلخ هری و بلخ خوریم
از هر ماهی، ز غرّه تا سلخ خوریم
تقدیر چنین بود که صاف عنبی
زهّاد تُرُش خورند و ما تلخ خوریم
گر کار جهان به زور بودی و نبرد
مرد از سر نامرد برآوردی گرد
این کار جهان چو کعبتین است و چو نرد
نامرد ز مرد میبرد، چتوان کرد؟
با بد منشین و باش بیگانۀ او
در دام افتی اگر خوری دانۀ او
تیر از سر راستی کمان را کج دید
بنگر که چگونه رست از خانۀ او
#پلوان_پوریای_ولی
#رباعی
@ghalamhaye_bidar