آتش که النگه می‌زند سینۀ ماست دریا که چو موج می‌زند دیدۀ ماست این کوزه‌گران که کوزه‌ها می‌سازند از خاک برادران دیرینۀ ماست ما شیرۀ تلخ هری و بلخ خوریم از هر ماهی، ز غرّه تا سلخ خوریم تقدیر چنین بود که صاف عنبی زهّاد تُرُش خورند و ما تلخ خوریم گر کار جهان به زور بودی و نبرد مرد از سر نامرد برآوردی گرد این کار جهان چو کعبتین است و چو نرد نامرد ز مرد می‌برد، چتوان کرد؟ با بد منشین و باش بیگانۀ او در دام افتی اگر خوری دانۀ او تیر از سر راستی کمان را کج دید بنگر که چگونه رست از خانۀ او @ghalamhaye_bidar