غزلی از
#سجاد_طحان_پور
با موضوع
#عدالت_خواهی
خوانده شده در
#انجمن_نارنج
محو در رفت و آمد مردم، در شلوغ پیادهرو گم بود
پیرمردی که در نفسهایش، ردی از گرد پای مردم بود
خیره بر کفشهای براق و کفشهایی که خاک میخوردند
با زبان سیاه و ساکت واکس با همه گرم در تکلم بود
کفشهای دهنگشاد مدام خیره بر دستهای او بودند
کفشهایی که وصله میخوردند روی لبهایشان تبسم بود
او ولی با نگاه غمگینش در نخ دخل و خرج خود میرفت
هر زمان رفت وام بستاند حق یک عده در تقدم بود
پای درس و کتاب فرزندش همهی دسترنج خود را داد
گاه باید به او کمک میداد پسرش که کلاسِ... چندم بود؟
دم هر سازمان و ارگانی دستگاهیست جای او حالا
پیرمردی که کل عمرش را خیره بر کفشهای مردم بود
@ghalamhaye_bidar