رخ مهـ🌙ـتاب قسمت_نوزدهم - سید روز بعد رفت بیمارستان. طوبی خانم ماسک اکسیژن را برداشت و با صدایی آهسته و بریده بریده گفت: - پسرم ...خدا رو ...شکر ...اومدی...ترسیدم... نبینمت و بمیرم ...! - سید گفت: خدا نکنه...! طوبی ادامه داد: خدا... ازت راضی باشه...پسرم... آخر عمری برام مثل پسر بودی...مادر...! - سید بغضش را فرو خورد و گفت: من که کاری نکردم راضی به فروش خونه نیستم نباید خونه رو از دست بدید!! - طوبی چشم هایش را بست و بی رمق گفت: من رضا رو از دست دادم...خونه...فدا سرت... و آهسته تر گفت:خدا ازت راضی باشه... و دیگر کلامی نگفت... - چند دقیقه ماند و بعد که بیرون آمد خواهر زاده ی طوبی خانم را دید. سلام کرد و گفت: خاله خیلی از شما تعریف میکنن. خدا خیرتون بده که هواشون رو داشتید...کارهای فروش خونه داره انجام میشه مبلغی هم می‌مونه که باید یه جایی رو رهن کنیم براشون اما...کاش می‌اومدن شهرستان با ما زندگی می‌کردن اینطور خیالمون راحت بود... - سید در سکوت گوش داد و به کینه ی امیر فکر کرد...! - مریم لباس ها را تا کرد و گذاشت توی کمد ...خواست برود به غذا سری بزند که صدای در آمد... - آیفون را برداشت: - کیه ؟ - سلام منزل اقبالی؟ - بله بفرمایید. - آقا سید تشریف دارند؟ - خیر نیستند شما؟ - از دوستانشون هستم شما ستاره خانم هستید درسته؟؟؟!! مریم با تعجب گفت: بله؟؟؟؟!! - مرد اندکی صبر کرد و ادامه داد: مگه نگفتید منزل سید علی اقبالی هست؟! مریم کلافه شد و گفت: بله درسته... مرد گفت: خوب پس شما باید ستاره خانوم باشید... - مریم مردد مانده بود چه جوابی بدهد...مرد که سکوت مریم را دید گفت: حتما اشتباه گرفتم با اجازه... - داشت می‌رفت که مریم صدا زد...یه لحظه صبر کنید آقا الان میام خدمتتون... چادرش را از توی کمد کنار در برداشت و پوشید و در را باز کرد...! - مرد با فاصله از در ایستاده بود مریم که در را باز کرد گفت: سلام ببخشید شما با سید کار دارید. چیکار به اسم خانومشون دارید؟ -مرد صدایش را صاف کرد وگفت: من اشتباه کردم خانوم فکر کردم همسر سید ستاره خانوم از همسایه های قدیمه. آخه چند وقت پیش با هم دیدمشون تو خونه قدیمی سید. همیشه میان اونجا...! ... 🖊 کبری کرمی ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr