«عبدالرحمان» رو به «عثمان» کرد و همان جمله را تکرار نمود و «عثمان» آن را پذیرفت. «عبدالرحمان» سه بار این جمله را تکرار کرد و همان جواب را شنید لذا دست «عثمان» را به خلافت فشرد، این جا بود که «على»(علیه السلام)به «عبدالرحمان» فرمود: «به خدا سوگند تو این کار را نکردى مگر این که از او انتظارى دارى همان انتظارى که خلیفه اوّل و دوّم از یکدیگر داشتند، ولى هرگز به مقصود خودنخواهى رسید».(۲۶) شک نیست که این شورا از جهات مختلفى زیر سؤال است: اولا: اگر بنابر آراى مردم است، چرا تبعیت عام صورت نگیرد؟ و اگر بنابر انتصاب است شوراى شش نفرى چرا؟ و اگر شورا باید برگزیند شخصیّتهاى معروف دیگرى در میان مسلمین نیز بودند. ثانیاً: اگر اینها مشمول رضاى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بودند پس تصریح نارضایى پیامبر تا آخر عمر از «طلحه» چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ ثالثاً: به فرض این که آنها نتوانند از نظر انجام وظیفه توافق بر کسى کنند چگونه مى توان گردن همه را زد. رابعاً: اگر واقعاً هدف شورا بود، چرا پیش بینى خلافت «عثمان» را با صراحت ذکر کرد؟ و اگر از خلافت او بر جامعه اسلامى مى ترسید، لازم بود او را جزء شورا قرار ندهد، تا نفر دیگرى انتخاب شود. خامساً: در صورتى که سه نفر در یک طرف و سه نفر در طرف دیگر قرار گیرد چرا آن طرف که على(علیه السلام) است و به گفته عمر، مردم را به سوى حق و راه روشن فرا مى خواند و تنها اشکالش بسیار مزاح کردن است مقدّم نشود. سادساً: آیا مزاح کردن مشکلى در امر خلافت ایجاد مى کند و آیا این اشکال با اشکالى که بر عثمان گرفت که اگر تو بر مردم مسلّط شوى بنى امیّه را برگردن مردم سوار خواهى کرد و بیت المال را غارت مى کنند هرگز مى تواند برابرى کند؟ اینها ایرادهایى است که پاسخى براى آن وجود ندارد!   ۴ـ علل شورش بر ضدّ عثمان به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه صحیح ترین گفتار درباره «عثمان» همان است که «طبرى» در تاریخ خود آورده که عبارت آن چنین است: عثمان، حوادث تازه اى در اسلام به وجود آورد که باعث خشم مسلمانان شد، از جمله: سپردن امارتها به دست بنى امیّه به ویژه فاسقان و سفیهان و افراد بى دین آنها و بخشیدن غنائم به آنان و آزار و ستمهایى که در مورد «عمّاریاسر» و «ابوذر» و «عبدالله بن مسعود» روا داشت و کارهاى دیگرى از این قبیل که در آخر خلافت خویش انجام داد. «ولید بن عقبه» را والى «کوفه» ساخت که گروهى به شراب نوشیدن او گواهى دادند... و نیز «سعید بن عاص» را پس از «ولید» فرماندار «کوفه» ساخت. سیعد اعتقاد داشت که «عراق» باغ «قریش و بنى امیّه» است; که «مالک اشتر» در پاسخ وى گفت: «تو گمان مى کنى سرزمین عراق که خداوند آن را به وسیله شمشیر ما مسلمانان فتح نموده، مربوط به تو و اقوام توست!» این معنا به درگیریهایى میان «اشتر» و «طایفه نخع» از یکسو و «رییس شرطه» از سوى دیگر انجامید و تدریجاً صداى اعتراض مردم بر ضدّ «سعید» و سپس بر ضدّ «عثمان» بلند شد. «عثمان» به جاى این که مردم «کوفه» را از طریق صحیحى آرام کند، دستور تبعید رهبران شورش را به «شام» صادر کرد که عدّه اى از بزرگان «کوفه» از جمله «مالک اشتر» و «صَعْصَعَةِ بْنِ صُوحان» را به شام تبعید نمود. در سال یازدهم خلافت او، عدّه اى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) گرد هم آمدند و ایرادهاى مختلفى را که به عثمان داشتند به وسیله «عامر بن عبد قیس» که مردى عابد و خداشناس بود به او رساندند; «عثمان به جاى این که برخورد منطقى با او کند، پاسخ اهانت آمیزى به او داد. وضع در «مدینه» نیز بحرانى شد و پایتخت اسلام براى شورش آمادگى پیدا کرد; «عثمان» گروهى از یارانش مانند «معاویه» و «سعید بن عاص» را دعوت کرد و با آنها به مشورت نشست، بعضى صلاح در این دیدند که: «عثمان» مردم را به جهاد مشغول کند و بعضى از او خواستند: مخالفان را سرکوب و نابود کند و بعضى: او را دعوت به بذل و بخشش از بیت المال براى فرونشاندن خشم مردم ـ کردند; تنها یک نفر حقیقت مطلب را به او گفت که: تو «بنى امیّه» را بر گردن مردم سوارى کرده اى، یا عدالت پیشه کن یا از خلافت کناره گیرى نما! «عثمان نظریه سرگرمى مردم را به جهاد پذیرفت و دستور داد آنها را براى جهاد مجهز سازند (ولى کار از کار گذشته بود و این تدبیر سودى نداشت). در سنه ۳۵ هجرى (سال آخر حکومت عثمان) مخالفان او و «بنى امیّه» با یکدیگر مکاتبه کردند و یکدیگر را بر عزل «عثمان» و فرماندارانش تهییج نمودند، سرانجام یک گروه عظیم دو هزار نفرى به سر کردگى «ابوحرب» از «مصر» و گروه دیگرى به همین تعداد به همراهى «زیدبن صوحان» و «مالک اشتر» و بعضى دیگر از بزرگان «کوفه» و گروه سوّمى از «بصره» به رهبرى «حرقوص بن زبیر