#داستان_راستان ۱۷
مستمند و ثروتمند
رسول اكرم صلی اللّه علیه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود. یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یكی از مسلمانان- كه مرد فقیر ژنده پوشی بود- از در رسید و طبق سنت اسلامی- كه هركَس در هر مقامی هست، همینكه وارد مجلسی می شود باید ببیند هر كجا جای خالی هست همان جا بنشیند و یك نقطه ی مخصوص را به عنوان اینكه شأن من چنین اقتضا می كند در نظر نگیرد- آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه ای جایی خالی یافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت.
مرد ثروتمند جامه های خود را جمع كرد و خودش را به كناری كشید.🤨
رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت:
«ترسیدی كه چیزی از فقر او به تو بچسبد؟ ! » .
- نه یا رسول اللّه! .
- ترسیدی كه چیزی از ثروت تو به او سرایت كند؟ .
- نه یا رسول اللّه! .
- ترسیدی كه جامه هایت كثیف و آلوده شود؟ .
- نه یا رسول اللّه!
- پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشیدی؟ .
- اعتراف می كنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم. اكنون به جبران این خطا و به كفاره ی این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود كه درباره اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم.
مرد ژنده پوش: «ولی من حاضر نیستم بپذیرم. » .
جمعیت: چرا؟ 🤔
- چون می ترسم روزی مرا هم
#غرور بگیرد و با یك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بكنم كه امروز این شخص با من كرد [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . اصول كافی ، جلد 2، باب فضل فقراء المسلمین، صفحه ی 260.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚
@ghararemotalee
╰───────────