از راه می رسند پدرها غروب ها
دنیای خانه روشن و زیبا غروب ها
از راه می رسند پدرها و خانه ها
آغوش می شوند سراپا غروب ها
از راه می رسند و هیاهوی بچه هاست
زیباترین ترانه ی دنیا غروب ها
اما به چشم دخترکان شوق دیگری ست
شوق دوباره دیدن بابا غروب ها
بعد از هزار سال من و کودکان شام
تنها نشسته ایم همین جا غروب ها
اینجا پدر،خرابه ی شام است کوفه نیست
اینجا بیا به دیدن ما با غروب ها
بابا بیا که بر دلمان زخم ها زده ست
دیروز تازیانه و حالا غروب ها
دست تو را بهانه گرفته ست بغض من
بابا ز راه می رسی آیا غروب ها؟
بابا بیا کنار من و این پیاله آب
که تشنه ایم هر دو تو را تا غروب ها
از جاده ها بیایی و رفع عطش کنی
از جاده ها بیایی...اما غروب ها
بسیار رفته اند و نیامد پدر هنوز
بسیار رفته اند خدایا غروب ها
کم کم پیاله موج زد و چشم روشنش
چون لحظه های غربت دریا غروب ها
خاموش شد، و بر سر سنگی نهاد سر
دختر به یاد زانوی بابا غروب ها
بعد از هزار سال هنوز اشک می چکد
از مشک پاره پاره ی سقا غروب ها
شعر: ⚘️ اسماعیل امینی ⚘️
نام اثر: ⚘️ خرابه شام ⚘️
نقاش: ⚘️ حسن روح الامین ⚘️