مستی نه از پیاله، نه از خم شروع شد از جاده‌ی سه‌شنبه شب قم شروع شد آیینه خیره شد به من و من به‌ آینه آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت بی‌تابی مزارع گندم شروع شد از فال دست خود چه بگویم که ماجرا از ربنای رکعت دوم شروع شد در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار تا گفتم السلام علیکم... شروع شد ⚘️ فاضل نظری ⚘️