🏴ابراهیم کربلا: بُشر بن عمرو ▪️بشر بن عمرو از کوفه به امام حسین (ع) پیوست. روز تاسوعا پیکی از جانب کوفه به بُشر خبر آورد که فرزندش عمرو در مرز ری به اسارت در آمده است و اگر اندیشناک و نگران سرنوشت اوست، برای رهایی‌اش باید سریع چاره‌ای بجوید. ▪️کشمکش غریبی بود بین انتخاب ماندن و رفتن، عاطفه و عقل و کربلا و ری! در این اندیشه بود که امام رافت و رحمت او را فراخواندند: «خدایت رحمت کند بشر! تو یاور و دوستدار مایی. تو فداکار و وفاداری؛ اما بیعت خویش را از تو برداشتم. برو و برای رهایی فرزندت چاره ای بیندیش.» انگار تعلقی به دنیا نداشت که گفت: « مولای من، نه، هرگز نمی روم. درندگان بیایان زنده زنده قطعه قطعه ام کنند، اگر از تو جدا شوم! من بروم و در این غربت و تنهایی رهایت کنم؟ ! بروم و عزیز پیامبر را به گرگان درنده و خون خواران این دشت بسپارم؟!» ▪️سید الشهدا (ع) او را ستوده و فرمودند: « اینک که نمی روی، این پارچه های بُرد یمانی را به پسرت محمد بسپار تا در آزادی برادرش هزینه کند.» ▪️بشر همچون ابراهیم (ع) از پسرش گذشت و لقاء محبوب و شهادت در راه معشوق را برگزید. 📗منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج2، ص 986، 987