روز آخر، مالِ تو شد. قرار بوده حزن‌ها همه، برسند به تو. حزن‌های دو ماه‌مشکی‌تن‌کردهٔ ابروشکسته، قرار بوده توی این منزل، لبخند بشوند. توی این دو ماه، هر سینه‌ای که سوخت، گفتی ممنونیم. هر یَقِه‌ای که پاره شد، هر صدایی که گرفت، هر عمودی که طی شد، هر پایی که تاول زد، گفتی ممنونیم. دو ماه، غمِ شفّاف جمع کردیم برای روز آخر. خودمان می‌دانستیم ماجرا به تو ختم می‌شود. می‌آییم به سلامتی، که خودت پیراهن‌های سیاه را عوض کنی. این دو ماه فقط سوختیم،می آییم خودت دست و صورتمان را آب بزنی. می‌آییم دیده‌ بوسی. کی بهتر از تو؟ کی پذیرایی اش بهتر از تو؟ کی مهربان‌تر از تو؟ چه انتخابِ درستی، کی دستِ‌دل‌، باز تر از تو؟ کوه‌ْروی‌شانه می‌آییم امام، ختمِ به خیرترین منزل! کوه‌ْروی‌ شانه می‌آییم! چندتا کبوترمان کن که تا محرم سال بعد، همین جاها بگردیم. چندتا پرِ کاهِمان کن برویم توی همین هوا چرخ بزنیم. احْتَطَبْتُ عَلَى ظَهْرِي