هدایت شده از شهـــــــــــدا عاشقـــــــــ❤ـترند
باز، از معرکه سربندِ شهید آوردند سرمان بندِ عزا بود، امید آوردند باد، از کرب‌وبلا تربتِ اعلا آورد قبله همراهِ خودش قبله‌نما را آورد سر به راهش بسپارید، که سردار آمد بین آغوشِ علمدار، علمدار آمد تا حرم فاصله‌ای نیست، مجاور شده‌ایم شده تابوت، ضریح و همه زائر شده‌ایم چشم‌مان خیره به انگشتِ امامِ روضه‌ست عکسِ انگشترِ سردار، تمام روضه‌ست این چه عطریست، که پیچیده میان کفن است ؟ عطرِ تربت به مشام آمده؛ بوے وطن است گرچه تابوتِ علمدار، کمر میشکند دستِ بر سر زده‌ے ماست، که سر میشکند داغداریم، ولے مردِ نبردیم، هنوز کشته دادیم؛ ولے جنگ نکردیم هنوز ! رجزِ آخرمان؛ اولِ بسم‌الله است به معاویّه بگویید، علے در راه است حرف، کافیست، که گوشِ شنوا در ما نیست به معاویّه بگویید، تنها نیست گوش‌مان پر شده؛ از حرف، نترسان ما را بهمنیم؛ اینقدَر از برف، نترسان ما را صخره‌ایم؛ از غضبِ سنگ، نترسان ما را مردِ جنگیم؛ پس از جنگ، نترسان ما را لشکرِ ابرهه !؛ از خشمِ ابابیل بترس آے، فرعونِ زمان !؛ از نفسِ نیل بترس بشنوید از طرفِ لشکرِ ایرانےها انتقام است، فقط حرفِ سلیمانےها