♦️خاطره جالب آقای محمود خالقی از آخرین سفر حاج قاسم به قم و ارتباط وی با شهید پورجعفری: 🔹بعد از زیارت تصورم این بود حاجی به منزل ما می آید و باهم گپ میزنیم و غذا میخوریم اما حاجی گفت: "نمی توانم بیایم وقت نیست و خیلی کار دارم باید برگردم تهران" حاجی اهل نه گفتن نبود و اگر اصرار میکردم قبول می کرد به منزلم می آمد؛ اما وقتی گفت کار دارم دیگر جای اصرار نبود. به ایشان گفتم حالا که شما نمی‌توانید بیایید من تا تهران با شما می آیم. 🔹گفت: "ما داخل ماشین کنار اتوبان می ایستیم شما هر چه می خواهی حرف بزن." گفتم اگر شما وقت داشتی که به خانه می آمدی. قبول کرد تا تهران همراهشان بروم. 🔹آن شب به جز ماشین حاجی ماشین دومی وجود نداشت خبری هم از محافظ نبود من بودم و حاج قاسم و پورجعفری رانندگی میکرد. در راه صحبت‌هایی با حاجی انجام دادیم و حاجی چند تلفن زد و خاطراتی از گذشته گفت تا رسیدیم تهران. 🔹طی مسیر پورجعفری ساکت بود و هیچ حرفی نمی زد. او دنیای نجابت و ادب بود. همیشه خدا هم یک لبخند روی لبش داشت. آن شب به او گفتم حسین من خیلی به تو غبطه میخورم. پرسید:چرا؟ گفتم:چون تو همیشه همراه حاجی هستی. حاج قاسم خندید و گفت: "تو فقط خوبی و خوشی های مرا با حسین دیده ای و ناراحتی و تندی و عصبانیت هایم را باو ندیده ای حالا هم غبطه میخوری! این حسین بیست سال است دارد مرا تحمل می کند." حسین باز خندید. وقتی به منزل حاجی رسیدیم با هم خداحافظی کردیم این آخرین دیدار من با این مرد الهی بود 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e