🎐 | ۱۳. نجوای سامرا دستت قفل شده در گره‌های پنجره مشبک موقت. لبهایت تکان خورده. حرف زدی. قول دادی، کمک خواستی و بعد انگار یک توافق را شفاهی امضا کرده باشد. ضریح چوبی را کمی فشار میداد با انگشتهایش همانگونه که وقت خداحافظی دست را کمی محکم تر میفشارند... کار که گره می‌خورد اینجوری خلوت میکردی... 🆔@ghasem_solaymani