#داستانک
به پادگانی که در ابتدای جاده پل دختر، آن سوی خط آهن قرار داشت رسیدیم، وارد محوطه شدیم. ماشین را پارک کردم و با حاجی به طرف ساختمانی که قرار بود جلسه در آنجا برگزار شود به راه افتادیم، در مسیر آقای عبادیان را دیدیم، پس از سلام و احوالپرسی گفت:
- خوش اومدید، شام خوردید؟
- نه هنوز.
- باشه بفرمایید داخل، تا جلسه شروع نشده غذا بیارم بخورید.
وارد اتاقی که دور تا دور آن پتو و پشتی چیده شده بود، شدیم و نشستیم. چند دقیقه بعد مسئول تدارکات با سینی غذا به طرف ما آمد. دو ظرف باقلی پلو و دوتا کنسرو ماهی را روی چفیهٔ که پهن کرده بودم گذاشتم.
کنسرو را باز کردم و مشغول خوردن شدم که حاجی رو به آقای عابدیان کرد و گفت:
- بسیجیا شام خوردن؟
- بله.
- دقیقا همین غذا رو؟!
- باقلی پلو خوردن، تن ماهی رو فردا میدیم!
حاجی ظرف غذا را پس زد. آقای عابدیان با سر پایین گفت:
- به خدا قسم فردا به همه کنسرو میدیم!
- به همون خدا قسم من هم فردا می خورم ولی الان نه!
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#نهی_از_منکر_مسئولین
🍀
🌺🍀
🏴🏴🏴
@ghateee