شعر داستانی و کودکانه پیامبر اکرم(ص) و مرد یهودی ...
🍃🌸🍃🌸🍃
«
تشتِ خاکستر »
🌸هر روز که پیغمبر
🌱همراهِ یارانَش
🌸از کوچه رَد می شد
🌱با روی خندانَش
🌸مَردی یهودی با
🌱صد کینه در جانَش
🌸از پُشتِ بامِ خود
🌱با قَصدِ آزارَش
🌸روی سَرَش میریخت
🌱خاکسترِ آتش
🌸پیغمبر اما بود
🌱در فکرِ هَمسایَش
🌸چیزی نمیگفت او
🌱این بود از ایمانَش
🌸یک روز که پیغمبر
🌱همراهِ اَصحابَش
🌸رد می شد از کوچه
🌱آمد یِهو یادَش
🌸مَردِ یهودی نیست
🌱بالا روی بامَش
🌸پُرسید و جویا شد
🌱از حال و احوالَش
🌸گفتند به پیغمبر
🌱بد گشته احوالَش
🌸خوابیده در بستر
🌱با دردِ بسیارَش
🌸آقا همان لحظه
🌱رفتند به دیدارَش
🌸حالش رو پُرسیدند
🌱از درد و درمانَش
🌸مَردِ یهودی شد
🌱شرمنده از کارَش
🌸شرمنده از کار و
🌱از طَرزِ رفتارَش
🌸با دیدنِ لُطفِ
🌱پیغمبر و کارَش
🌸شد او مسلمان از
🌱اخلاقِ زیبایَش
🌸شد عاشقِ اسلام
🌱اسلام و آدابَش
🌸❤️🌸❤️🌸
شاعر :
علیرضا قاسمی
@ghesehmazhbi
🌸🌸🌸🌸🌸