✍ بانویی که همسرش را بهشتی کرده بود. همسرش را از شک رهانیده بود. از تردیدی که نزدیک بود مرد را تا لبه‌های دوزخ بکشاند؛ دوزخِ بی‌حسین بودن. دلِ را یک‌دله کرده بود، با یک تلنگر؛ «تو را چه شده زهیر؟! پسرِ رسول خدا تو را دعوت کرده و تو رد می‌کنی؟!» نهیبِ بانو، مرد را از جا کند. از دودلی رهانید. از خیمه حسین (علیه السلام ) که برگشت، همه وجودش را شوقی غریب آکنده بود. « آقا، چیزی به شما گفته؟ وعده‌ای داده که این طور سر از پا نمی‌شناسی؟!» مرد که چشم‌هاش می‌درخشید جواب داد: «آقا گفتند جانت در راهِ ما فدا خواهد شد.