❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#شهید_ایوب_بلندی
#قسمت_چهل_وششم
🌷 آمدم توی راهرو نشستم.
انگار کتک مفصلی خورده باشم،
دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم.
بی توجه به آدم های توی راهرو که رفت و آمد می کردند،
روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی خوابیدم.
فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد می کرد،
فراموشی هم به کوفتگی اضافه شد.
💠 دنبال هر چیزی چندین بار می گشتم. نگران شدم،
برای خودم از دکتر ایوب وقت گرفتم.
گفت آن کوفتگی و این فراموشی عوارض شوکی است ک آن شب به من وارد شده.......
🌸 ایوب داشت به خرده کارهای خانه می رسید.
تعمیر پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت.
گفتم:
"حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار"
_ مثلا چه جور کاری؟
+ مهم نیست، هر جور کاری باشد.
سرش را بالا انداخت بالا و محکم گفت:
"نُچ، خانم ها یا باید دکتر شوند، یا معلم و استاد،
باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد."
🌺 ناراحت شدم:
"چرا حاجی؟"
چرخید طرف من
"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، می بینم که با خانم ها چطور رفتار می شود.
هیچ کس ملاحظه ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند.
حتی اگر مسئولیتی به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد.
او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد.
اصلا میدانی شهلا،
باید ناز زن را کشید،
نه اینکه او ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد. ☺
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈با ما همراه باشید....
هر روز ، ساعت 15
🌷
@golbarg_ezdevaj