📚
#داستانک
وطنِ پایدار
تیر ماه از نیمه گذشته بود که زمزمهی عملیات رمضان را شنید. دلش در سینه بیتابی میکرد.
در جای خود، غلطی زد. خواب به چشمهایش نیامد.
آرام از جایش برخاست. سکوت همهی سنگر را فرا گرفته بود.
کار هر شبش بود. یکی یکی نیروهایش را از نظر گذراند.
انگار خود را مسئول مراقبت از جان تک تکشان میدانست. بار امانتداری روی دوشش سنگینی میکرد.
از سنگر بیرون رفت. وضو گرفت و در دل شب با خدای خودش نجوا کرد.
از خدایش خواست که فردا نیز مثل همیشه هوایش را داشته باشد.
مبادا فرماندهی گردان مغرورش کند. مبادا جلوتر از او رزمندهای برای فدا شدن پا تند کند.
آخر چهار ساله بود که دیگر گرمای دستان پدر را بر سرش حس نکرد. شاید امروز و اینجا دلش نمیخواست فرزندی مثل او، طعم یتیمی را بچشد.
عملیات که شروع شد مثل همیشه جلودار بود. فریاد زد:
_تيرها و تركشها! اگر با كشته شدن من، وطنم پايدار میماند، مرا در برگيريد.
چیزی نگذشت که در اولین روز عملیات رمضان، تیر سربی از میانهی پیکرش رد شد. خون بر زمین جاری شد. وطن پایدار ماند.
✍اعظم چهرقانی
تقدیم به شهید محمد طاهر لطفی (فرمانده گردان)
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
۹روز مانده تا.......
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj