. "چشم بد دور، ڪه هم جانی و هم جانانی" جان شیرین دلم ، مثل نفس می‌مانی... من ڪویرے پر اندوه و تو لبریز بهار... بر دل تب زده‌ام ، برف‌تر از بارانی... چه بڪَویم چه ،نه انڪَار خبر دارے از آن.. از نڪَاهم همه‌ے حس مرا می‌خوانی... چشم بد دور، ڪـه دیوانه‌ے لبخند توام تو مرا در دل صد حادثه، می‌خندانی... .