خون مادر را می‌خورد تا بزرگ شود! وقتی کمی بزرگ شد، کیف مادر را خالی می‌کند؛ تا بسته سیگاری بخرد! بر استخوان‌های لاغر و کم خون مادر راه می‌رود تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود. وقتی برای خودش مردی شد، پا روی پا می اندازد... و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می‌دهد و می‌گوید: زن موجود ناقص العقلیست!! و به افتخار این سخن، مگس‌ها و گارسون‌ها کفِ طولانی می‌زنند! (سعاد الصباح / شاعر کویتی)