گریان چو شمع در شب هجران نشسته‌ام چون آسمان ستاره به دامان نشسته‌ام چون زلف بی‌قرار تو از بازی نسیم هر شب میان جمع، پریشان نشسته‌ام تا از نگاه گرم تو روشن شود دلم عمری است همچو آینه حیران نشسته‌ام تا چون حباب بی‌تو شود خانه‌ام خراب در موج‌خیز سینهٔ طوفان نشسته‌ام فارغ ز باغبانم و آسوده از بهار چون لاله‌ای به کنج بیابان نشسته‌ام از شوق پای‌بوس تو عمری است بی‌قرار مانند اشک در بُنِ مژگان نشسته‌ام (الفت بروجردی) @golchine_sher