تو سرگرمِ بَهاری! من دل آشوبِ زمستانم چه سودم شانه وقتی اول و آخر پریشانم؟ همان بهتر که مشت از گوهرِ دریا تُهی باشد چه بسیار و چه کم، هر قدر بردارم پَشیمانم! اجل شد همدم شب های تنهاییم و فهمیدم "تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم" شبیه ارگِ  بعد از پنجم دی، دلخوش اینم که دیگر بعد از این چیزی نخواهدکرد ویرانم! زمان یعنی همین خط ها که می افتد به پیشانی همین خط ها که افتاده ست بر دیوار زندانم ندانستن گناهش چیست؟بعداز تو که من بودی کسی اسم مرا پرسید، می گویم نمی دانم! @golchine_sher