مرد میرفت و جاده میخندید
کودکی بیاراده میخندید
پشت پرچین باغ آلوچه
دختری پر افاده میخندید
دست در دست بغض شالیزار
مرد دهقان ساده میخندید
توی مرداب لک لکی تنها
جفت از دست داده میخندید
بید مجنون هم از سر حسرت
سر به زانو نهاده میخندید
شاعری با تمام دلتنگی
سرخوش از جام باده میخندید
در مسیر عبور خودروها
پاسبانی پیاده میخندید
آن که میگفت دوستش دارد
مثل یک شاهزاده میخندید
عشق یعنی که خط پایانش
مرد میرفت و جاده میخندید
#حسین_نیک_سرشت@golchine_sher