آنجا که تویی، غم نبوَد، رنج و بلا هم مستی نبود، دل نَبُوَد، شور و نوا هم اینجا که منم، حسرت از اندازه فزون‌ست خود دانی و، من دانم و، این خلق خدا هم آنجا که تویی، یک دل دیوانه نبینی تا گرید و گریاند از آن گریه، تو را هم اینجا که منم، عشق به سر حدِ کمال‌ست صبر است و سلوک‌ست و سکوت‌ست و رضا هم آنجا که تویی باغی اگر هست، ندارد مرغی چو من آشفته و افسانه‌سرا هم اینجا که منم جای تو خالی‌ست به هر جمع غم سوخت دل جمله‌ی یاران و مرا هم آنجا که تویی ، جمله سرِ شور و نشاطند شهزاده و شه، باده به دستند و گدا هم اینجا که منم بس که دوروییّ و دورنگی‌ست گریند به بدبختی خود، اهل ریا هم @golchine_sher