نذر قمر بنی هاشم ماه قبیله جلوه ی تابان گرفته بود یک کهکشان ستاره به دامان گرفته بود بر دوش مشک خالی و در چشم خیل اشک زینب برای بدرقه قرآن گرفته بود در کاسه های خالی طفلان عطش وزید در چشم های بدرقه باران گرفته بود حالا فرات مانده و سقا و مشک او موج نگاه علقمه سامان گرفته بود مشکش پرآب کرد، به صحرا شتاب کرد دریا به دوش داشت، عمو جان گرفته بود در راه خیمه گاه امانش نمی دهند بی دست بود و مشک به دندان گرفته بود تیری به مشک خورد عمو از کمر شکست با یک عمود واقعه پایان گرفته بود @golchine_sher