مرا ببر به ملاقات خود، به مهمانی تو را نگاه کنم با دو چشم بارانی درون برزخ بود و نبود محبوسم مرا رها کن از این تنگنای حیرانی کجا نفس بکشم بی هوای آیاتت؟ چقدر دورم از اندیشه‌های قرآنی! خودت به تیغ محبت بریز خون مرا نشد برای تو نفس چموش قربانی تو شور و شوق بهاری تو نور امّیدی مرا رها نکنی در غم زمستانی بگو که راه به آغوش آسمان باز است بگو کبوتر آواره را نمی‌رانی برای آنکه به دیدار خویشتن برسم مرا ببر به ملاقات خود، به مهمانی @golchine_sher