چقدر خسته ام از قرص های تکراری
چقدر از سر من دست بر نمی داری
مباد ماه تو را هم شبی نظر بزند
اگر مرا با این قرص ها بیازاری
نه این مسکن خوابت مرا معالجه کرد
نه بوی گاوزبان از دکان عطاری
سؤال می کنی از من، کی است اول ماه؟
که گل کند به جوابت جنون ادواری
شنیده ای که مسافر شدم به قایق ابر
نگو به خنده که در خواب یا که بیداری؟
نگو شمال به قول هواشناس ابری ست
که سر در آورم از سمت جاده ی ساری
به حوض سعدیه هم سکه ای بیندازم
به این خوشم پس از آن ماجرا به ناچاری
زنی کنار من اینجا به حوض سعدیه بود
دو چشم دوخته با من به سقف گچ کاری
چه دیده بود دراسلیمی مدورحوض
چه دیده بود دراین نقش های معماری
براش تابخرم سینه ریزماه بگو
ردّ کدام جواهر فروش راداری
نپرس اسمش راباکسی نخواهم گفت
همان که رفت و رها کرد رسم دلداری
خودت به جای من اصلا بیا تصور کن
که شب به سعدیه بی او ستاره بشماری
چه سحر کرد مگر با لبان خوش ترکیب
دمی که گفت به من خوانده درس معماری
و در حوالی ارگ کریم خان بی او
چه شکوه ها که نکردم به حضرت باری
روان شناس خبر از گذار سال نگفت
به گوشم آن همه تقویم های دیواری
ببین که دغدغه ی عاقلانه هم دارم
به پای این ننویس اختلال رفتاری
روان شناس جهان شماست غرق غبار
نفس نفس خفه ام کو علاج بیماری
چرا به شهر من این قدر کارتن خوابند
چرا به شهر شما کودکان سیگاری
چه کاسبان با نان حرام فربه شدند
چه تاجران با سوگندهای بازاری
به کوچه ریخت چرا باز صاحب خانه
همه وسایل همسایه را به آن خواری
مگر که دست خودش بود دست خالی او؟
بگو چگونه دهم شرح این گرفتاری؟
روان شناس!سرم گیج ازین تناقض هاست
که مات فلسفه ی هر تناقضم آری
کتاب های"هگل"کرده اند گیج ترم
مرا تو بی خبر از"مارکس"هم نپنداری!
دو قرص ابر،فقط لای گریه ام بگذار
که خوب می شوم از آن اگر تو بگذاری
#محمد_حسین_انصاری_نژاد#عضوکانال@golchine_sher