شمیم فُزت رب الکعبه تا اوج سما می‌رفت علی دلخسته از دنیا از این محنت سرا می رفت دلش لبریز آه و درد بود از دست این دنیا سبکبال و رها آسوده خاطر تا خدا می رفت دل چاه از صدای ضجه هایش پر شده اکنون برای مرهم دردش به امید شفا می رفت در و دیوار مسجد از فراقش در تقلا بود ولی از شوق وصل دوست آزاد و رها می رفت نمی پیچد دگر در گوش نخلستان نوای او طنین ربنایش همره حمد و ثنا می رفت نبود این آشیان خاکی و غمبار شأن او علی فارغ از این دنیا به سوی ما ورا می‌رفت دل محراب، خونین از شکاف فرق مهتاب و به آغوش حبیب خود سری بی ادعا می رفت سحرگاهی که نیزه بوسه زد بر تارک خورشید عدالت پرکشید و او به عرش کبریا می رفت @golchine_sher