📝
از زمانی که یادم هست امتحان و کارنامه گرفتن برایم حس های عجیبی به همراه داشت
ابتدایی که بودم با اینکه می دانستم تمام درس ها را نمره ی کامل گرفته ام وقتی معلم یا مدیر مدرسه می گفت فردا با اولیای خود بیایید برای گرفتن کارنامه بدنم یخ می کرد
تمام شب را بیدار می ماندم و اتفاقات فردا را در ذهنم بازسازی می کردم
حتی خیلی وقت ها به این فکر می کردم که برای شاگرد اول شدنم چه جایزه ای انتخاب کنم
اما دقیقا همان لحظه ها بود که یک ترس می آمد به سراغم
ترس از اینکه نکند جواب سوالات را اشتباه نوشته باشم و نمره ی کامل را نگیرم
این روزها در زندگیم هر روز کارنامه می گیرم
درس ها سخت تر شده است
درس ها شده از دست دادن ، فراموش کردن ، با حقیقت کنار آمدن ، خواستن و نتوانستن ، امید را زنده نگه داشتن ، آرزو ها را دنبال کردن، فهمیدن و سکوت ، باختن و قوی بودن ، و ...
معلم هم سخت گیر تر شده
گاهی در یک روز چند امتحان پشت سر هم می گیرد و حواسش به این نیست که این امتحانات از توان من بیشتر است
امتحاناتی که برای قبول شدنش هیچ جزوه ای نبوده است که بخوانیم
امتحاناتی که به جای امتحان نهایی نامش را گذاشته اند امتحان الهی
امتحاناتی که پر است از سوالاتی که گاهی هر چه سعی کنی جوابی برایشان پیدا نمی کنی
برگه ات را بالا میبری و به جز خودت هیچکسنمی داند تمام برگه سفید است
همه در ذهنشان شما را قوی می بینند ، شما را شاگرد اول می بینند ولی حقیقت را خودت می دانی و همان معلم
این روزها پر هستم از ترس های کودکی
ترس از نمره ی کامل نگرفتن !
این روز ها زندگیم پر از جواب های اشتباه شده است
این روزها دلم لک زده است برای اینکه در زندگی شاگرد اول شوم
👤
#حسین_حائریان