♨️داستانی واقعی از عمل زشت شیطان با کسی که نماز صبحش قضا شد! من در سنین کودکی اتفاقاتی برایم افتاد که توانستم واقعیت و باطن خباثت‌ ها و دسیسه های شیطان را ببینم؛ سه چهار ساله بودم که به مادرم میگفتم من چیزهای عجیبی میبینم، برخی شبها کسی را میبینم که داخل اتاق ما میشود! مادرم با تعجب گفت: چه کسی را میبینی؟ گفتم مثلاً همین دیشب که فامیلها به خانه ما آمده بودند همه برای نماز صبح بلند شدند بجز فلانی. من دیدم که وقتی پدرم او را برای نماز صدا کرد او بدون اهمیت به نماز به خواب خود ادامه داد. بلافاصله همان شخص وحشتناک وارد اتاق شد و دو پای خود را در دو طرف صورت او قرار داد و به صورتش نجاست کرد! به طوری که تمام صورت او را سیاه کرد و دیگر هرچه او را صدا کردند تکان نمی خورد! من بارها شیطان را در کودکی با چهره های متفاوت دیدم که مرا به کارهای بد وسوسه می‌کرد. زمانی که به بلوغ رسیدم همیشه مقید به نماز بودم. یک روز صبح بدون دلیل از رختخواب برای نماز بلند نشدم. وقتی آفتاب طلوع کرد یکباره دیدم یک چیز سیاه از سقف اتاق به پایین و به کنار من افتاد! من با ترس از جا پریدم. آن سیاهی یک زن جوانی بود که خیلی آرایش غلیظ داشت! با وحشتی که داشتم گفتم: تو کی هستی؟ او هم گفت: تو خودت صدایم کردی. گفتم: من کسی را صدا نکردم تو کی هستی؟ گفت: من با تو هستم تو خودت به ما نزدیک شدی، هر وقت خدا را رها کنی ما با تو هستیم؛ اشاره به آیه ۳۶ زخرف که شیطان وقتی به سراغ انسان آمده و با او همنشین میشود که او از یاد خدا دوری کند. آنقدر وحشت کردم که دیگر اجازه ندادم نمازم قضا شود.