📝 ملتی که هم خدا را می‌خواهد هم خرما؛ نه خدا برایش می‌ماند، نه خرما یکی از بزرگترین توهمات و ضعف‌های ایرانیان آن است که فکر می‌کنند می‌توانند همه چیزهای خوب را با هم داشته‌ باشند. فکر می‌کنند اگر دو چیز خوب را در یک اصطلاح ترکیب کنند، کار تمام است. یعنی همانطور که آن دو چیز در سطح زبان و گفتار به‌راحتی به هم می‌‌چسبند؛ در جهان خارج و دنیای واقعی هم می‌توانند در کنار هم قرار گیرند. نمونه‌هایی از چنین ذهنیت ابتدایی و خیال‌پروری در بین ایرانیان به‌ویژه از عصر مشروطه شروع شده است. برای مثال: 1_ هم می‌خواهند مدرن باشند و به عقل و خرد احترام بگذارند؛ هم می‌خواهند براساس وحی و آموزه‌های دینی جامعه را بسازند. درنتیجه ترکیب من‌درآوردی و متناقضی مانند «روشنفکر دینی» را اختراع می‌کنند و نیم قرن زیر پرچم آن سینه می‌زنند و خود و خلقی را زحمت بیهوده می‌دهند و هیچ احساس نمی‌کنند که چگونه عقل و وحی را می‌توان باهم در‌آمیخت. 2_ هم به‌دنبال خواست و اراده عمومی هستند و می‌خواهند جمهور مردم به آن‌ها مشروعیت دهند هم می‌خواهند در چارچوب اسلامی که فقها ترسیم می‌کنند حرکت کنند‌. در نتیجه «جمهوری اسلامی» و «مردم‌سالاری دینی» را ابداع می‌کنند و بعد از سی سال تضاد بین انتخاب و انتصاب؛ فکر می‌کنند مشکل در جایگاه پست ریاست جمهوریست و باید آن را حذف کرد تا تناقض‌ها برطرف شود. 3_ هم کشورشان را دوست دارند و می‌خواهند از ملیتشان دفاع کنند؛ هم مذهب شیعه را که به آن ایمان دارند در اولویت می‌دانند. درنتیجه جریان «ملی- مذهبی» را تأسیس می‌کنند و مشخص نمی‌کنند تکلیف ارمنی و سنی و بی‌دین‌های ایرانی چه می‌شود؟ ملی بودن یعنی ایرانیِ زرتشتی اولویت دارد و مذهبی بودن یعنی شیعهُ پاکستانی. اینکه چرا برخی افراد در این وضعیت احساس تناقص نمی‌کنند به دلیل همان ذهنیت ابتدایست که دارند؟ 4_ در دوران جدید تاسیس بانک اجتناب ناپذیر است؛ اما بانک آمریکایی سودمحورِ نزول خوار نمی‌خواهند. در نتیجه با چسباندن پسوندِ «اسلام» به «بانکداری»؛ الگوی «بانکداری اسلامی» را به جهانیان معرفی می‌کنند که در نهایت میزان رانت و ربا و دلالی و فساد آن لرزه بر تن همه نظام‌های بانکی می‌اندازد. چطور دین اسلام را که مانند سایر ادیان؛ رباخواری را در حد گناه کبیره می‌داند با بانک که بنیادش بر سود پول است جمع می‌کنید؟ فکر نکردید چرا به عقل یهودیان و مسیحیان نرسیده بانکداری یهودی و مسیحی درست کنند؟ 5_«سیاست ما عین دیانت ما؛ و دیانت ما، عین سیاست ماست.» این جمله کاملا متناقض را به مرحوم مدرس نسبت می‌دهند؛ درحالی که کشیش معروف سنت توماس آکویناس آن را در قرن سیزدهم میلادی تئوریزه کرده بود. به هرحال نه آکویناس و نه مدرس هیچکدام نفهمیدند که چرا نتیجه آموزه‌هایشان به سیاست دینی منجر نشد و در نهایت، دین، سیاسی شد؟ البته ماکیاول در قرن پانزدهم نشان داده بود که دین عرصه اخلاق و حقیقت است و سیاست حوزه قدرت و مصلحت و ادعای ترکیب این دو؛ یا نقشه عوامفریبان است یا تخیل سبک مغزان. 6_ اقتصاد برای اداره جامعه ضروریست، اما بدانید و آگاه باشید که ما اقتصاد کاپیتالیستی و سوسیالیستی نمی‌خواهیم. درنتیجه دکترین «اقتصاد اسلامی» را در دانشگاه‌ها ترویج می‌کنیم. البته نمی‌دانیم چرا در عمل، هیچکدام از مدرسان این دکترین حاضر نیستند سرمایه خود را برای خرید زمینی که کنار مسجد است هزینه کنند؟! نمی‌دانیم چرا مدیران مشوق اقتصاد اسلامی، پولشان را در بانکی می‌گذارند که سود بیشتری می‌دهد نه بانکی که کارمندانش مسلمان‌ترند‍؟َ! 👤نظام بهرامی کمیل