غـزلـم در غـمِ یـار اسـت کمی راه بیا
حالِ هر واژه چه زار است کمی راه بیا
بغضِ تلخی به گلو راهِ نفس را بسته
بـه خـدا آخـرِ کـار است، کمی راه بیا
شده ام منتظـر آمـدنـت حضرتِ یار
کارِ دل صبـر و قـرار است کمی راه بیا
زرد شد رنگِ دلم، باغِ وجودم خشکید
بودنت فصـلِ بهـار است کمی راه بیا
دلِ تو بیخبر از حالِ پریشانِ من است
در جفا یکّـه سوار است کمی راه بیا
غمِ دوری و سفـر حُکم بـه مرگم داده
قاصـدک بـر سرِ دار است کمی راه بیا