سالهاست مهمترین قطعهٔ زندگیمان گم شده است. میخوریم مثل همه، میخوابیم مثل همه، آخر هم میمیریم، باز هم مثل همه و یادی هم از آن قطعهٔ گمشده نمیکنیم. اگر خوب نگاه کنیم وجودمان را دردی مقدس فراگرفته است. همهٔ ما درد داریم و آنقدر سرمان را گرم میکنیم تا این درد از یادمان برود.
کدامین درد، سختتر از نبودِ امام است! حواسمان هست به نبودنش؟ یا آنقدر برایمان عادی شده که تنها هنرمان لقلقهٔ دعا برای ظهور به روی لبهایمان است؟ دردی استخوانسوز است غیبت، اما چه کنیم که انسان است و فراموشکاریهایش!