🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ #خاطرات_شهید_مهیار_مهرام #از_جهالت_تا_
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ ✫⇠قسمت: 5⃣ ✍عاشق جبهه 🌟یک ماه بعد، که از ترک مواد توسط مهیار مطمئن شدم، بی سیم زدم و گفتم: عصر بیا پایین، می خوایم بریم تهران. 🌟توی راه هم گفتم: تو دیگه پاک شدی، برو دنبال کار استخدام. 🌟عصر روز بعد توی خونه بودم که مهیار تماس گرفت. با عصبانیت گفت: امیر اگه شما نمی ری، منطقه من فردا بر می گردم. 🌟بعد با عصبانیت ادامه داد: این خواهرای من هیچی نمی فهمند. یه مشت جوون دارن اونجا جون می دن و نون خشک می خورن تا این ها توی آرامش باشن، اما این ها نمی فهمن. انگار تو این مملکت نیستند. 🌟فردا با مهیار برگشتیم. نماز اول وقت او ترک نمی شد. حالا او به من تذکر می داد که نماز اول وقت و ... را رعایت کن . 🌟مهیار دیگر اهل جبهه شد. یک روز ترک کردن ان محیط معنوی برایش سخت بود. مهیار دو سال در کردستان ماند. من درگیر کارهای مهندسی بودم و او در کنار بسیجی ها، مسئول مخابرات سپاه سروآباد از شهر های کردستان شده بود. با بسیجی ها به عملیات می رفت، برای آن ها حرف می زد و ... ... 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──