🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی ✫⇠قسمت :6
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣ ✍ به روایت همسر شهید ✏️ ... مات و مبهوت به صورت آقا مرتضی نگاه می کردم. آن روز خیلی به عمق صحبت هایش نرفتم. فقط مرا راضی کرد و مقداری هم نور امید در دلم روشن کرد. ولی بعد از رفتنش فهمیدم که او مسیر اینده زندگیم را برای من روشن کرده و تا آخر خط را برایم در دفتر یاداشت نموده است. ✏️پس از آن صحبت ها دیگر حاظر نبودم در رابطه با رفتن به جبهه اش حرفی بزنم. کوله بارش را برداشت و با آن سادگی همیشگی اش با اهل منزل خداحافظی کرد و رفت. در آن لحظات دوباره دلم گرفت. خواستم گریه کنم ولی به خودم این اجازه را ندادم او را مشایعت کردم. تا آنجایی که از دیدگانم محو شد. ✏️به اتاقم برگشتم , گوشه ای نشستم و به آنچه بین من و او ردو بدل شده بود فکر کردم. شب و روزهای متعددی خودم را با آن مشغول کردم. ✏️حال و روزم عوض شد نمی فهمیدم چکار بکنم. هیچ گونه تماسی بامرتضی نداشتم. دلم به شور افتاده بود. زمانی که اطرافیانم این حال و روز من را دیدند همگی مرا دلداری می دادند. چند روزی از این ماجرا گذشت که با خبر شدم آقا مرتضی آمده. ✏️پس از مراجعت به منزل, قضیه را برایش تعریف کردم... کمی خندید و گفت در عملیات فکه بی سیم چی ما شهید شد و راه را گم کردیم و در نهایت به محاصره عراقیها درآمدیم. در آن منطقه رملی و گرم نمی دانستم که چه کار بکنیم پشت یک خاکریز رفتیم و آنجا متوجه شدیم که صدای چند نفر از آن طرف خاکریز می آید. اول فکر کردیم بچه های خودمان هستند خیلی خوشحال شدیم وقتی به بالای خاکریز رفتیم آنها را دیدیم و صدایشان کردیم. آنها به سمت ما تیراندازی نمودند. بعد از آن با تلاش زیاد بچه ها و یک درگیری سخت موفق شدیم از محاصره آنها فرار کنیم. ✏️من از فرط خوشحالی نمی دانستم چی کار کنم. هر لحظه خدا را شکر می کردم که هنوز سالم هستند, تا بیشتر برای اسلام خدمت بکنند. دقیقا یادم نیست چند روزی در منزل بودند که دوباره عازم جبهه شدند. مدتی گذشت دوباره برگشت, جراهت های سطحی برداشته بود. به همین علت سری هم به ما زد و مجددا به منطقه جنگی رفت. طولی نکشید که دوباره مجروح شد ولی اینبار کمی بیشتر از دفعه قبلی. به منزل که آمد ساک و لباسش را به من داد تا آنها را بشویم وقتی درب آن را باز کردم دیدم, یکدست لباس عراقی هم در وسایلش هست... 📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) کانال سنگر شهدا ...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ... اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──